در قرن سیزدهم، در آناتولی، در حالی که تهدید مغول در حال ظهور است و آشفتگی داخلی در حال گسترش است، مولانا، یک شخصیت روحانی خردمند، ظهور می کند تا ترس مردم را کاهش دهد. کلمات بی انتها او عقل و شفقت را متحد می کند و باعث تغییر می شود.
ساریباغچه، شهر ساحلی احاطه شده توسط باغ های مرکبات از چهار طرف، با پشت به شهر باستانی ماگارسوس... هلیل کوراک، یک تاجر مستبد مرکبات... و سه وارث احتمالی که آرزوی حکومت بر این پادشاهی مرکبات را در آینده دارند. ... تانسو، تورگوت و بتون...
داستان رنگارنگ زنی به نام نشه و خانواده اش که تحصیل پزشکی را رها کرده و ازدواج کرده و صاحب فرزند شده و پس از بزرگ شدن بچه ها با استفاده از عفو به مدرسه بازگشتند.
داستان تقاطع آتش و لیلا. آتش پس از مرگ مادرش به مدرسه شبانه روزی فرستاده شد و دیگر به خانه بازنگشت. او زندگی خود را در خارج از کشور با ایستادن روی پای خود و عدم اعتماد به کسی گذرانده است. لیلا از سوی دیگر هرگز خانواده واقعی خود را ملاقات نکرده است. او با فریب دادن مردم پول در می آورد.
نایت که برای رفتن به دانشگاه برنامه ریزی می کند، در تمام تابستان آرزوی ساختن موسیقی با دوست دخترش را دارد. اما تمام رویاهای او باید برای مدتی متوقف شود.
دو مادربزرگ دخالتگر، نوههای بزرگسال خود را با یک رویداد ناگهانی آشنا میکنند که عشق دوران کودکی را دوباره زنده میکند و و کینه های قدیمی را برمی انگیزد ...
این داستان از جایی آغاز میشود که کمال با ازدواج معشوقش با برادرش مخالفت میکند و این تصمیم، سرآغاز اتفاقات بدی برای روستا میشود. ۲۵ سال بعد، طلسمی که بر اثر این اتفاقات بر روستا حاکم شده بود، دوباره فعال میشود و نیروهای شیطانی بیدار میشوند و به دنبال نجاتدهندهای هستند.